یاورحضرت مهدی

درلبنان یک اقای جلیل القدری بود بنام"مرحوم شیخ محمد جواد مغنییه"ایشان میفرماید:میرفتم کتابخانه با یک شاعرمسیحی اشنا شدم که بیشتر اوقات اورا میدیدم چندباری شد که رفتم واورا ندیدم<پرسیدم کجاست؟گفتند:بیماراست.رفتم به عیادتش تابا عمل دعوتش کنم.وقتی رفتم بیمارستان ان شاعر مسیحی گفت فکر نمیکردم به عیادت من کسی بیاید ان هم یک مسلمان ویک عالم!؟درادامه گفت:من بسکه به پیامبر شما علاقه داشتم وقتی خداوند به من پسری داد نام پیامبر شمارا روی اونهادم.پسرم سخت بیمار شداقوام امدند تااگر پسرم مرد درکنارم باشند<ناگهان دیدم زیر لب به هم میگویند:سزای کار اوست چراکه نام پیامبرمسلمانان راروی پسرش نهاده این حرف اقوام ازمرگ پسرم مرابیشترمی رنجاند خوابیدم ودرخواب بیغمبر را دیدم وگفتم ای مرد مومن درست است من مسیحی ام اما تورادوست دارم توعالم راشفا میدهی این یک مریض راهم شفا بده بیدار شدم دیدم پسرم بلند شده ونشسته به اقوام گفتم برکت این اسم را دیدید؟